![](https://bayanbox.ir/preview/6285918677970188289/%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87.jpg)
من متولد سال 51 هستم و وقتی انقلاب شد، در میانه ی کلاس اول
ابتدایی بودم؛ بهمن 1357.
یک روز تصمیم گرفتم شعارهایی که از بچگی در ذهنم مانده و هر از گاهی مثل آهنگهای روی حافظه، لود می شود و بالا می آید را روی کاغذ بیاورم؛ ولی اطرافیان منصرفم کردند؛ شاید چون در بحبوحه ی مسائل این روزهای 1401 این تصمیم را گرفتم، نگرانم شده بودند.
حالا می خواهم از منظری دیگر به این موضوع بپردازم؛ از منظر
سیاسی نبودن یا همان جمله ی بلاتکلیف «من سیاسی نیستم.»
از شعارهای انقلابیون چیزهایی را همراه با موسیقی اش در ذهن دارم:
- تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود.
- اگر به کشتار خلق، ادامه دهد این شاه ...
و بعد که شاه رفته بود: شاه فراری شده، سوار گاری شده
دانشجوهای دخنر و پسری که دستهای شان را در هم حلقه کرده بودند و در دسته هایی خیلی شیک و منظم می رفتند و می خواندند: معلم شهید ما، دکتر علی شریعتی، جان به کفش نهاده بود، الا الا چه همتی! زنده باد نام او، نام او یاد او.
یکی از اتفاقاتی که همان کلاس اول ابتدایی شاهدش بودیم این بود که وقتی بعد از مدتی تعطیلی به مدرسه بازگشتیم، به جای عکس بزرگ شاه و شهبانو روی دیوار بالای تخته ی کلاس - که آن سالها تخته سیاه بود، عکس رهبر انقلاب را گذاشته بودند.
دیگر اینکه سر صف صبحگاه، به جای سرود شاهنشاهی (شاهنشه ما زنده باد ...) سرود جمهوری اسلامی (شد جمهوری اسلامی به پا ...) را می خواندیم.
اینها شروع ماجراهای سیاسی بود که در همان سالهای کودکی شاهدش بودیم.
نوشته های روی در و دیوار شهر، چیزهایی را به ما القا می کرد. مثلا این شعار که از قبل انقلاب جا مانده بود: بیطرف ها، بی شرفند. که وقتی معنایش را مقاله - برای اثبات اینکه حرفه ای هستم...
ما را در سایت مقاله - برای اثبات اینکه حرفه ای هستم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eardadashic بازدید : 89 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 17:25